میدانی ؟ گاهی تنهایی درد بی درمانیست که به دارکوب بی پروا و جوانی می ماند که بر تنه ی درخت کهنسالی میکوبد و آه از دردش که میخراشد روح درخت را و سپس میدرد جسم چوبی اش را . اگرچه درخت ، پیر و خسته باشد اما همچنان ادامه میدهد به حیات و تا زمانی که روح باشد و جسم باشد ، درد هم هست غم هم هست و تنهایی و اه از تنهایی
گاهی اما همین تنهایی که همچون طعمه ای بی پناه و بی دفاع با قلب و دل و جان رفتار میکند ، مرحمی میشود بر زخم ها ، همان زخم ها ‌که از طفولیت نشست بر جان و برید نوک انگشتان را هنگام بریدن کاغذ های رنگی :) و یا خراشید زانوان را هنگام بازی در ان دنیای کودکانه . همان تنهایی در اغوش کشید دنیایمان را و بست زخم ها را و پیدا کرد حتی ما را وقتی همچون عروسک های کودکی مان در اغوش کشیده بودیم زانوان را .اما ، در نهایت چه شد ؟ تنهایی شد تمام دار و ندارمان ، تنها دوستی که همیشه همراه مان بود و شاید تنها کسی که پذیرفت خود واقعی مان را . حتی با وجود اینکه نامش تنهایی بود اما ما با او ، ان قدر ها هم تنها نبودیم و همان لحظه بود که دریافتیم که شاید این گونه اسوده تریم ، نه که درد بی کسی در قلب باندپیچی شده ی مان لانه نکرده باشد ، نه ! اتفاقا لانه کرده بود ، و غمگین بود ، حسی شبیه به این داشت که انگار کسی قلب مان را در مزایده ای بی رحمانه خریده باشد اما روزی که تنهایی گرفت دستان مان را ،  زمزمه کرد در گوش هایمان ، گفت که ما شاید به کسانی که ترک مان کرده اند نیازی نداریم ، دروغ میگفت . بی نقص هم این کار را میکرد و ما با وجود ان همه شکستن ، دروغش را باور کردیم و خیلی گذشت تا فهمیدیم تنهایی ان قدر ها هم دروغ نمیگفته است . خیلی گذشت تا یاد گرفتیم واقعا برای ادامه دادن به انها نیازی نداریم و خیلی گذشت که توانستیم بی کسی را از خانه ی قلب مان که گویا لانه ی ابدی اش بود ، بیرون کنیم اما مهم این بود که بالاخره توانستیم . مگر چیزی از این بهتر میتوانست برای ما که بی کس تر از ماهی تنهای درون تنگ سفره ی هفت سین بودیم ، باشد ؟ اصلا ، چه کسی میتوانست برای قلب بی کس مان نقش رومئویی رویایی را بازی کند ؟ چه کسی میتوانست تا این مقدار یار محبوب و منفوری باشد ؟ و آه آه از تنهایی ‌ آه از یار محبوب منفورم که نمیدانم وجودش را بستایم یا نفرین کنم ؟ آه از یار محبوب و منفورم آه
+ :| حرفی ندارم 

++* میرود مشق های زیست و ریاضی اش را کامل کند *

+++ * در واقع سعی میکند که این کار را بکند * 

++++ * همزمان هم برای خودش دست میزند که زیر قولش نزده است * 

 

:| مثل همیشه بدون عنوان خاص

شاید یک داستان عاشقانه ؟

داستان یک سری حرف های واقعی

، ,بی ,تنهایی ,مان ,هم ,کسی ,آه از ,را و ,یار محبوب ,خیلی گذشت ,زخم ها

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

مجله آپدیت | Update.mag گلدن کمرا دقایق درس چاپ و پخش انتشارات کتاب هرمز niloorayane فروشگاه اینترنتی قاصدک طلایی افزایش فروش ارتقا فروش استاد فروش مدرس فروش مدرسه فروش معلم فروش مربی فروش هر چی که بخوای رتبه اول کنکور 99 اخبار روز تکنولوژی و کامپیوتر